۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه

دلتنگی

از یک لحظه به بعد همه چی بویه دلتنگی می ده، از لحظه ای که رفتی تمام فکر و خیال من شده تعطیل حال و روز من شده تکثیر تکثیر یک خیال باطل،بدور از جنجال های روزمره،بدور از تمام دغدغه های تاریخ اره منم منی که سالهاست در افسوس گذشته به اینده می اندیشم.

۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

شعری برای تو

های،ای قاصدک گوش کن
شعر مرا
وقتی که باران می بارد
وقتی که پاییز سر می رسد
وقتی که تنهای این کویر می شم
گوش کن شعر مرا
و با خود ببر حرف مرا
به آن گوشه باغ
سوی آن نرگس مست
و برایش بگو
یک نفر کنج اتاق
یاد تورا دمی از دل نبرد
ح.خاوری

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

دلواپسی

دلواپسم
دلواپس خودم،دلواپس شیطونیام،دلواپس خنده هام،که در پس کوچه های چشمت جا گذاشتم.
الان نشستم کنج اتاقم دارم می نویسم دردامو،حرفامو،بلکه سبک بشه قلبم.کاش این نوشته ها بتونن ارومم کنن.
پشت پنجره اتاقم داره بارون میاد،انگاری اونم دلواپس اسمونه،بخار پنجره اتاقم رو با دستام پاک می کنم.یه نگاه می اندازم به زندگی ام از پشت پنجره امید،من کجام تویه این عالم،درپی چی سرگردان،به کجا خواهم رسید اخر.
در کوره راهی از مشقت قرار گرفته روحم.
هنوز بیرون بارون میاد،و من همچنان دیوانه وار قلمم را می چرخانم بر رویه کاغذ روزگار بلکه بمونه به یادگار.
دوستتون دارم.

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

سایه ها

دورو بر من پر از سایه،سایه های ترسناک،سایه های وحشتناک،سایه های دردآور...
هر شب من با کابوس می گذره،منی که هر شبم بوی بهشت می داد.
نمی دونم چی شده منو،خودم رو کجا جا گذاشتم.
فکر کنم خودم رو تویه چشای تو جا گذاشتم.راستش خودم کی ام.یکی منو پیدا کنه دست خودم بده،آخه با خودم یک دنیا حرف دارم.دلم واسه خودم تنگ شده.....
بغض،بغض که می گن اینه؟
احساس خفگی عجیب!سوزش عجیبی تویه گلومه...
شاید این همون بغضه؟که هنوز نشکسته،پس چرا چشام خیسه ...
این اشکا از کجا پیداشون شد.
یعنی این سایه ها هم فهمیدن که تو نیستی؟ در کنارم.در کنار غم هایم،در کنار اشک هایم.
آسمونم داره گریه می کنه.
خاطراتم رو زیر بارون غسل می دم.خاطرات پاک منو تو...خاطراتی که باخنده های تو شروع شد و با گریه های من تموم شد.
یعنی آسمون هم می تونه بغض کنه مثل من!
یعنی آسمون هم دلش می گیره مثل من!
نه آسمون بغض نمی کنه فقط می باره تو دل ما؟
حیرونم،گیجم،خداجون اگه می دونستم که منو این همه به هوا وابسته می کنی؟از همون روز اول نفس نمی کشیدم که وس وسه سیب خوردن منو به این دنیا برسونه.....
سایه های مرگ
ح.خاوری

۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

پاییز


گاهی همانند پاییز می شوم
گاه و بی گاه
سایه می افکند بر قلبم
هر جا دلش خواست می نشیند
با حسادتی عجیب درباره تو حرف می زند
پاییز
دلتنگی شبیه تو نیست
برگ های که خسته از ماندن تمنا می کنند.
زیر پاهای منو تو خش خش کنان جان می دهند.
باز هم پاییز و ادم های تنها و غریب
و....



۱۳۹۴ مرداد ۱, پنجشنبه

یاد تو!

سکوت،
قلم،
دفتر،
بارون،
آسمون،
شب،
ستاره ها،
رودخونه،
جنگل،
شبنم،
قاصدک،
...
همه بهانه اند که تو رو به یاد من بیارن.
اینا همش خاطرات تو جلوی چشمام میارن
 همدست شون هم احساسه،که با همکاری دلم همه وجودم رو تسخیر کردن.
باورکن،
باورکن،
دیگه اختیار اشکام دست خودم نیست،
هر وقت کسی رو که لباسی شبیه تو تو تنش هست،یا یک کم تن صداش شبیه صدای تو هست، ،بی هوا گریم می گیره.
هنوزم همون آهنگ همیشگی
 تو رو به یادم میاره.
و منو دوباره به اوی سر رویا می بره
 جای که هیچ دغ دغه ای نیست.
جای که تو هستی و این همه احساس دوست داشتن.
و ای کاش،
ای کاش،
که می تونستم برای همیشه تویه رویای با تو بودن بمونم.
فقط یک کلمه،
تو که نباشی مرگ هم پوچه.

نوشته شده:خاوری،ساعت10:57pm،تاریخ 2015/6/25

انتظار!

صبح،
ظهر،
شب،
غذای این روح من شده دلتنگی
انتظار هم عجب فصل سختیه
خیلی سخته که کنار پنجره منتظر برگشتن عزیزت باشی
همانند یعقوب چشمانم سفید شدند،
و بعد از سالها
همانند زلیخا پیر شدم
اما
هنوزم که هنوزه چشمانم رو به خیابوناست،با اینکه نمی تونم ببینم
اما بوی تن تو رو خوب یادمه
باور دارم هنوز
که میایی

و من منتظر آمدنت هستم.