۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

بایسیکل سواری! (دوچرخه سواری)

هوا افتابی بود،بوی پاییز تمام فضا را پرکرده بود،پدرم پشت سرم در حینی که می گفت: بچه مه من مواظبت هستم،بایسیکل را گرفتم نترس پا بزن(رکاب بزن) من هم یک نیروی عجیب بهم دست می داد که از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم،و یک زمان دیدم که پدرم نیست،بایسیکل را خودم دارم می برم،پدرم گفت: نترس مواظب خودت باش پسرم پا بزن،من هم همینطوری به پازدن(رکاب زدن) ادامه دادم.روز خوبی بود،خیلی قشنگ و زیبا گذشت،سال هاست که از تو دورم پدرم دلم برای نوازش هایت تنگ شده به بچه مه گفتن هایت تنگ شده،دلم برای کمک کردن هایت تنگ شده برای قصه گفتن هایت تنگ شده برای باهم رفتن گردش و تفریح و خندیدن و شادی تنگ شده خیلی وقت است که دیگه صورت نازنینت را نمی بینم،پدرم از همان کودکی بهت افتخار می کردم،دستان پینه بسته ات مرا به دورترین احساس پدری می برد،بخاطر من جوانیت را از دست داری پدرم تمام زحمت های تو را روزی اگر زنده بودم جبران می کنم،از اینجا از دورترین فاصله که بین ما ایجاد شده برایت حرف های دارم ،حالا کسی نیست که دستان  مرا بگیرد و حمایتم کند حالا تنها هستم اما خدارو شکر می کنم که خدا با من است،پدرم حالا تنهای بایسیکل سواری می کنم،و به یاد آن روزها که  می افتم بی اختیار اشکانم سرازیر می شود،دوستت دارم پدر با همه تنهای هایم هنوزم هم سلطان رویاهایم هستی،من درس اخلاق،انسانیت،محبت کردن،عشق ورزیدن،دوستی ،ایثار،گذشت،بخشیدن،کینه نورزیدن،و ...
را از تو اموختم،یادم می آید زمانی که زمین می خوردم دستان مرا می گرفتی و از زمین بلندم می کردی و درحالی که اشکهای مرا پاک می کردی،نوازشم می کردی و می گفتی پسر عزیزم اشکالی نداره گریه  نکن اما مواظب باش در زندگی زمین نخوری مواظب تمام حوادث و مشکلات باش،دنیا پراز درس است،و من همیشه صورت زیبایت را در قلبم تجسم می کنم ، و در رویای عمیق فرو می روم.
I love you my father.
امروز هم به عشق پدر بایسیکل سواری کردم.(دوچرخه سواری)
نویسنده:حبیب خاوری

زندگی دفتری از خاطرهاست...

یک نفر در دل شب،یک نفر در دل خاک...یک نفر همدم خوشبختی هاست،یک نفر همسفر سختیهاست،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ...ما همه همسفریم...