۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

حرف اخر قلبم برای "..........................."

صدای دینگ
دوباره
منو از خواب بیدار می کنه،
با شوقی عجیب چشمانم رو می مالم و گوشی همراهم رو نگاه می کنم
شاید پیامی از تو باشه،
ولی بازم ن
تو نیستی!
عجب دلتنگ می شم این روزها
که با هر صدای دینگ زمان رو فراموش می کنم.
شب،روز
فرقی نمی کنه،
قلبم با هر صدای دینگ زنده تر می شه،و تند تند شروع می کنه به زدن
تو هم یاد گرفتی که منو اذیت کنی،
هیچ احوال از این قلب خسته نمی گیری،
بازم بعد از یک حادثه
دیگه قلبم مثل قبلا ها نیست
فلج شده
بازم بعد از سالها
قلبم زمین گیر شده،
بازم بعد از سالها خواب،
قلبم به خوابی عمیق فرورفته همانند خواب اصحاب کهف،
بازم بعد از سالها قلبم نیست
چون اون با خودش برده
و من همراه یک جسم خسته و داغون،
بدون قلب بدون احساس
داریم می ریم به ادامه این جاده
تا به پایان برسونیم این داستان رو،
اره،دیر نیست
همین روزها داستان ما هم به پایان خودش می رسه
پایانش رو از وقتی فهمیدم که
تو دیروز عکس زیبایت رو ازم گرفتی،
و
امروز
نگاهت رو ازم برای همیشه گرفتی
و من تازه فهمیدم که به اخر داستان زندگیم رسیدم
درسته کلاغه به خونش نرسید و قصه به اخرش رسید
خداحافظ گل همیشه بهار زندگی ام
بعد از من خوش و سلامت باشی
دوستت دارم تا بی کرانه این احساس تا بی کرانه این کویر تا خود خدا
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر