۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

دلواپسی

دلواپسم
دلواپس خودم،دلواپس شیطونیام،دلواپس خنده هام،که در پس کوچه های چشمت جا گذاشتم.
الان نشستم کنج اتاقم دارم می نویسم دردامو،حرفامو،بلکه سبک بشه قلبم.کاش این نوشته ها بتونن ارومم کنن.
پشت پنجره اتاقم داره بارون میاد،انگاری اونم دلواپس اسمونه،بخار پنجره اتاقم رو با دستام پاک می کنم.یه نگاه می اندازم به زندگی ام از پشت پنجره امید،من کجام تویه این عالم،درپی چی سرگردان،به کجا خواهم رسید اخر.
در کوره راهی از مشقت قرار گرفته روحم.
هنوز بیرون بارون میاد،و من همچنان دیوانه وار قلمم را می چرخانم بر رویه کاغذ روزگار بلکه بمونه به یادگار.
دوستتون دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر